یوهن هر

یو هن هر اومده که کمک کنه

یوهن هر

یو هن هر اومده که کمک کنه

شاعر شدم

با اجاره یه روز سوار تاکسی شدم یه دفه آقایی تو تاکسی یه شعر خوند : می کشد آخر مرا این امروز و فردا کردنت ... حالا شاعر شدم :

و در این زمانه

خسته

به دنبال مردانگی می گردیم

و فراموش کرده ایم

که نه مردی به جاست و نه مردانگی

همه در چین و شکن پیشانی روزگار پنهانند ...

..........................

و سالهاست

که تنم را سایبان درد کرده ام

تا مبادا آفتاب شفایش دهد

و دیگر سراغی ار من نگیرد

این تنها مونس تنهایی ام ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد